یادداشت های ارغوانی - ۳۰

 

به من چیزی بگو شاید

 

هنوزم فرصتی باشه

 

هنوزم بین ما شاید

 

یه حس تازه پیدا شه

 

یه راهی ، رو به من وا کن

 

تو این بیراهه ی بن بست

 

یه کاری کن برای ما

 

اگه " ما "یی هنوزم هست

 

 به من چیزی بگو از عشق

 

از این حالی که من دارم

 

من از احساس شک کردن

 

به احساس تو بیزارم

 

تو هم شاید شبیه من

 

تو این برزخ گرفتاری

 

تو هم شاید نمی دونی

 

چه احساسی به من داری

 

گریزی جز شکستن نیست

 

منم مثل تو می دونم

 

نگو باید برید از عشق

 

نه می تونی نه می تونم . . .

 

" روزبه بمانی " 

 

یادداشت های ارغوانی - ۲۹

 

من و تو هر دو درگیر یه حسیم

 

همین حس عزیز با تو بودن

 

همین شوق تماشا کردن تو

 

همین دلضربه های هر شب من

 

تو شکل ماه می مونی و مهتاب

 

که مشق شب تماشای تو می شه

 

به من که بی هوا نزدیک می شی

 

هوا شکل نفس های تو می شه

 

من اون گم کرده تم که لحظه لحظه

 

تمام راه ، پشت ردپاشی

 

کسی از ما به هم نزدیک تر نیست

 

مگه می تونی از من دور باشی

 

دارم تو آینه ها شکل تو می شم

 

شبیه تو که نزدیکی به دریا

 

تماشا کردنت دیوونگی نیست

 

تورو حس می کنم هر لحظه این جا

 

همین جایی که من دلشوره دارم

 

تو مثل حس نزدیک بهاری

 

دارم سر می رم از تو هر دقیقه

 

تو هم حس می کنم این حالو داری

 

تمام خونه غرق بوی عیده

 

یه عطری غیر هر روز و همیشه

 

میون ما یه شب راهه از این جا

 

همین شب تا سحر یک سال می شه . . .    

 

 

یادداشت های ارغوانی - ۲۸

 

تن تو ظهر تابستونو به یادم میاره

 

رنگ چشمای تو بارونو به یادم میاره

 

وقتی نیستی زندگی فرقی با زندون نداره

 

قهر تو تلخی زندونو به یادم میاره

 

من نیازم تورو هر روز دیدنه

 

از لبت دوسِت دارم شنیدنه

 

تو بزرگی مثل اون لحظه که بارون می زنه

 

تو همون خونی که هر لحظه تو رگ های منه

 

تو مثل خواب گل سرخی لطیفی مثل خواب

 

من همونم که اگه بی تو باشه جون می کَنه

 

من نیازم تورو هر روز دیدنه

 

از لبت دوسِت دارم شنیدنه

 

تو مثل وسوسه ی شکار یک شاپرکی

 

تو مثل شوق رها کردن یک بادبادکی

 

تو همیشه مثل یک قصه ، پر از حادثه ای

 

تو مثل شادی خواب کردن یک عروسکی

 

تو قشنگی مثل شکلایی که ابرا می سازن

 

گلای اطلسی از دیدن تو رنگ می بازن

 

اگه مردای تو قصه بدونن که اینجایی

 

برای بردن تو با اسب بالدار می تازن

 

من نیازم تو رو هر روز دیدنه

 

از لبت دوسِت دارم شنیدنه . . .